روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان ، به چشمه آب زلالی رسید آب به قدری گوارا بود که مرد تصمیم گرفت قمقمه چرمی اش را نیز پر کند و برای استادش ببرد.
وقتی استادش آب را نوشید از مرد جوان بسیار تشکر کرد و گفت بسیار گواراست ، مرد جوان هم خوشحال شد و رفت .
استاد مقداری از آب را به شاگرد دیگری داد که بخورد ، شاگرد آب را از دهانش بیرون ریخت و گفت که بسیار بد طعم است چطور شما به این آب گفتید گوارا؟.(آب بر اثر ماندن در ظرف چرمی طعم و بوی چرم را بخود گرفته بود)
استاد به شاگرد جدید گفت که تو آب را چشیدی و من طعم هدیه را - این آب سرشار از مهربانی و عشق بود و من هدیه ای به این گوارایی نوشیدم.
برای باقی عمر هیچ قیمتی نمی توان تعیین کرد چرا که به وسیله آن انسان
می تواند گذشته را جبران کند و آنچه که مرده است را زنده نگه دارد.
حضرت علی (ع)