سرنوشت را کی توان از سر نوشت
موریس مترلینگ در کتاب اندیشه های یک مغز بزرگ آورده:
ما می گوئیم که در قبال سرنوشت کاری از ما ساخته نیست غافل از اینکه آنچه را که ما به نام سرنوشت می خوانیم سرنوشت حقیقی نیست بلکه چیزهای است مخالف ما و تصور میکنیم که نمی توانیم بر آنها غلبه کنیم و همین که ناتوانی خود را در قبال آن عوامل دیدیم آن وقت می گوئیم که آنها سرنوشت ما هستند.
پس بر ماست که به اطراف چشم انداخته ، مشاهده کنیم چه عواملی است که با ما مخالف می باشد و ما می توانیم که با آنها مبارزه نماییم و از بین برداریم و عنوان سرنوشت را از آنها سلب کنیم...
حاصل اینکه سرنوشت ، به ذاته وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد همان نادانی ماست و به همین جهت است که فشار سرنوشت روی دوش یک مرد نادان و تنبل و بی همت ده مرتبه زیادتر از فشاری است که او روی دوش یک مرد دانا و با همت وارد می آورد.
اگر ما در قبال سرنوشت ، خود را کوچک و ناتوان بدانیم کار به جایی خواهد رسید که برداشتن لقمه و گذاشتن در دهان هم جزو سرنوشت می شود یعنی تصور می کنیم که بدون حکم سرنوشت قادر به برداشتن لقمه نیستیم.