تو امریکا یه کامیونی توجه نکرده بود به تابلوهایی که محدودیت ارتفاع رو نوشتن ، رفته بود تو جاده و گیر کرده بود زیر یک پلی.
پلیس کل جاده رو بست ، کلی آتش نشانی و پلیس و ... جمع شدن که ببینن چیکار می تونن بکنن ، یه یدک کش هم آوردن که کامیون رو از عقب بکشه ، همین که داشت می کشید متوجه شدن که پل و کامیون هر دو دارن خراب میشن!
یه پسربچه ای از اونجا رد می شد ، به پلیس گفت :ببخشید اینجا چه خبره ؟
پلیس گفت : پسرم اون کامیون ارتفاعش زیاده و زیر پل گیر کرده ، پسربچه گفت : خب چرا باد لاستیکهاش رو خالی نمی کنید!
این آقا پلیسه یه نگاه به این پسربچه کرد ، یه نگاه به اون آدم گنده هایی که داشتن زور میزدن کامیون رو دربیارن !
باد لاستیکا رو خالی کردن و کامیون دراومد.
"جور دیگر دیدن" لازمه ی موفقیته ، ولی ما شرطی شدیم یه جورای خاصی ببینیم.
گاهی روش های خیلی آسون به داد ما میرسه ، و فقط باید فکر کنیم و جور دیگه ای به مسئله نگاه کنیم.
توی استرالیا ، مکالمه با تلفن های عمومی بسیار ارزون بود ، مثلا فرض کنید طرف یه پنج زاری مینداخت و هر چقدر دلش می خواست صحبت می کرد ، دو تا معضل وجود داشت ، یکی اینکه هر فرد بیشتر از اون میزان پولی که بابت مکالمه داده صحبت می کرد و معضل دوم اینکه آدمهای زیادی توی صف معطل می موندن.
دولت استرالیا از شرکتهای ذیربط خواست راهکار ارائه بدن.
یه شرکتی راه حلش برنده شد ، چی بود ؟ اومد گوشی هایی رو طراحی کرد که توش پر سرب بود و بسیار سنگین بود ، طرف 2 دقیقه گوشی رو دستش می گرفت خسته میشد ، خداحافظی می کرد و گوشی رو میذاشت.
کتابای شل سیلوراستاین رو خوندید ؟
اول کتابا دیدید می نویسن تقدیم به همسرم ، فرزندم ، استادم ، پدرم و ...
سیلوراستاین اول کتاباش می نویسه : تقدیم به عموی تو ! این یک دید جدیده ، یک نگاه جدیده از یک فرصتی که همه یه جور بهش نگاه می کنن.
مک دونالد ، مسئله اش این بود که رستوراناش کوچیک بود ، غذاهاش هم خوشمزه بود ، مردم می نشستن غذا رو می خوردن ، یک ساعت هم با هم حرف می زدن.
این معضل بزرگی برای این شرکت بود ، از روانشاسهای تجارت درخواست کمک کرد ، اونها 2 تا پیشنهاد دادن به مک دونالد :
1- صندلی ها رو سفت کنید ، خیلی نرم و راحت نباشه
2- همه جا رو رنگ قرمز بزنید.
قرمز در روانشانسی رنگ ، رنگیه که ضربان قلب رو بالا می بره فشار خون رو بالا میبره و انسان رو بی تاب می کنه.
قبلا گفتم ، این گاو بازا چرا پارچه ی قرمز دستشون می گیرن ؟ برای تماشاگرا ! چون اون گاوه همه چیز رو خاکستری می بینه و قادر به تشخیص رنگها نیست ، اون چشمش به تکان دادن پارچه حساسه ، اون رنگ قرمز برای ایجاد هیجان در تماشاگراست.
الان اگه دقت کنید مک دونالد همه چیزش قرمزه ، لوگوی مک دونالد ، مغازه هاش ، رنگ لباس کارمنداش.
دوستان عزیز !
بیاید از این به بعد از خودمون بپرسیم ، آیا می شود به این قضیه از زاویه ی دیگری هم نگاه کرد ، آیا میشه به این انسان جور دیگری نگاه کرد ؟
دوست عزیزی که با همسرت ، پدرت ، دوستت با برادرت مسئله داری ، ببنین آیا می شود نکات مثبتی رو در او پیدا کرد که تا حالا ندیدی ؟ آیا آدمای دور و بر ما همش بدی دارن ؟ امکان نداره !
فقط کافیه بخوایم از زاویه ی جدیدی به مسئله نگاه کنیم ، مطمئن باشید خوبی ها خودشون رو نشون میدن.
فرصت ها را می شود با تغییر در زاویه ی نگاه پیدا کرد و شکارشون کرد ، کافیه از منظر نویی نگاه کنیم.
دوستان عزیز بیاید از این به بعد ، در جمع دوستان ، خانواده و همکارا با هم بشینیم ، موضوعی رو مطرح کنیم و همه با هم شروع کنیم به ایده دادن در مورد اون موضوع ، اونوقت ببینید راه حل ها چجوری خودشون رو به ما نشون میدن.
ببین ! ما سه ماهه تو شرکتمون سود نداشتیم ، بشینیم فکر کنیم ببینیم چجوری می تونیم برای ماه آینده ، 10 درصد سود کسب کنیم .
ما تو خونه مون ، سه ماهه که هیچی نخندیدیم ، سه ماهه با هم خشکیم ، سردیم ، بشینیم ببینیم چیکار می تونیم بکنیم.
خب!
این جلسات فقط برای تولید ایده است ، نه هیچ چیز دیگه ای ، هیچ کس روی ایده نظر نمیده ، بحث نمی کنیم ، فقط ایده ها رو می نویسیم ، کاری به خوب و بدش نداریم .
یکی میگه به نظرم هر کی از در اتاقش میاد بیرون لبخند بزنه ، اون یکی میگه به نظرم روزی سه دقیقه همو قلقلک بدیم.
اصلا رو ایده ها بحث نکنید ها ، فقط تولید ایده. همین.
وقتی همه ایده ها رو دادن ، جلسه تمومه ، خب حالا میشینیم ایده ها رو بررسی می کنیم ، کدومش عملی تره ، کدوم منطقی تره .
این روشی هستش که الان تو شرکت های بزرگ دنیا داره پیاده میشه ، بهش میگن "روش سیال سازی ذهنی".
ما تیممون تو 10 بازی باخته ، نمی خوایم جر و بحث کنیم که کی مقصره ، فقط ایده میدیم.
بیشتر بدنسازی کنیم.
ارنج تیم رو عوض کنیم.
بازی تدارکاتی بذاریم.
بعد میشینیم سر عملی بودن یا نبودن ایده ها و یا نکات مثبت و منفیشون صحبت می کنیم.
ما برای رسیدن به موفقیت باید یاد بگیریم از منظرهای مختلف به یک موضوع نگاه کنیم ، و این دست جلسات به ما کمک می کنه دیدمون وسیع تر بشه.
بعد می بینیم در مورد یک موضوع 40 ایده وجود داره که اصلا به ذهنمون هم نرسیده بود.
تغییر در نوع نگرش و نگاه
ششمین کلید طلایی موفقیت : تغییر در نوع نگرش و نگاه :
دوستان عزیز ادیسون 1093 اختراع داره ، ادیسون میگه : همیشه نکته ی جدیدی برای دیدن و یافتن وجود دارد.
ادیسون فکر نمی کنه تموم شد ، همیشه به اختراع جدیدی فکر می کنه.
ادیسون سال 1931 فوت می کنه و جالبه بدونید وقتی میمیره ، یک ششم نیروی کار در آمریکا یا داشتن اختراعات ادیسون رو تولید می کردن یا داشتن از اختراعات ادیسون استفاده می کردن.
امکانات گرداگرد من و شما پراکنده است ، دور و بر ما پر از امکاناته ، ما چشمامون رو بستیم و امکانات رو نمی بینیم.
آقای کیم وو چونگ مدیرعامل دوو کتابی داره به نام "سنگفرش هر خیابان از طلاست"
کیم وو چونگ وقتی جنگ جهانی تموم میشه ، مجبور میشه برای تامین مخارج خانواده اش روزنامه فروشی کنه ، با خودش فکر می کنه چجوری می تونم بهتر روزنامه بفروشم ، چجوری مشتریهای بیشتری داشته باشم ، فکر می کنه ، الان صاحب 80 کمپانی در دنیاست.
همه ی این کمپانی ها مال یه کسیه که در بچگی دستفروش بوده.
چونگ امکانات رو دیده ، فکر کرده.
امکانات و مقدورات زمانی خودشون رو به ما نشون میدن که ما آمادگی دریافت رو داشته باشیم ، چه موقع آمادگی داریم ؟ زمانی که واقعا بخوایم ، کسی که نمیخواد چیزی رو دریافت کنه ، خب مسلمه چیزی رو دریافت نمی کنه.
من و شما باید بدونیم ، جور دیگر دیدن لازمه ی تحول است ، یه عمره یاد گرفتیم یه جور به همه چیز نگاه کنیم ، حاضر هم نیستیم جور دیگه نگاه کنیم.
انسان موفق هر وقت با موضوعی روبرو میشه فکر می کنه موضوع جدیدی است ، همیشه دنبال نکته ی جدیدی برای دیدنه.
من اگه فکر کنم ، شغلم همینه دیگه ، همسرم همینه دیگه ، خب معلومه به هیچ موفقیت عمده ای دست پیدا نمی کنم.
من اگر همین فردا که رفتم سرکار به شغلم و کارم از زاویه ای که تابحال نگاه نکردم نگاه کنم ، مطمئن باشید چیزهای جدیدی دستگیرم میشه که تاحالا اصلا به ذهنم هم خطور نکرده بوده.
خیلی از زوایا ممکنه تو همسر من باشه و من ندیدیم ، همیشه گفتم این همون همسر غرغروی بداخلاقه !
خب شاید همسر من خیلی ویژگی های مثبت داره که من تا بحال ندیدم ، خیلی چیزا رو ما نمی بینیم چون همیشه به همدیگه یه جور نگاه کردیم.
انسان موفق هیچ وقت به چیزی ، انسانی و اتفاقی یکسان نگاه نمی کنه. انسان موفق دقیقه ، ذهنش فعاله ، به همه چیز نگاههای نو داره.
لازمه ی موفق شدن دیدن همه ی زوایاست.
انسان موفق همیشه مثل افراد برنده فکر می کنه ، ولی ما سالهاست شرطی شدیم مثل انسانهای بازنده فکر کنیم.
این کاری رو که می کنم انجام بدید الان :
15 ثانیه وقت دارید هر جا هستید ، دور و برتون رو نگاه کنید و هر چی رنگ قرمز می بینید جاش رو به خاطر بسپرید.
خب حالا روبرو رو نگاه کنید و هر چی رنگ "صورتی" دیدید به من بگید !
رنگ صورتی ؟ بله رنگ صورتی !
خب چرا نمی تونید بگید رنگهای صورتی کجا بوده ؟ چون اصلا بنا نبود به رنگ صورتی توجه کنیم.
دوستان عزیز ، ما مدتهاست کانون توجهمون رو معطوف به چیزهای خاصی کردیم ، بنابراین چیزهای دیگر رو نمی بینیم.
فرض کنید یه ماشین پراید خریدید ، تو خیابون نگاه می کنید ، میگید عجب ! همه پراید خریدن !
چند وقت بعد 206 می خرید ، تو خیابون که میرید میگید ای بابا ! همه 206 خریدن !
آیا واقعا تعداد ماشین ها فرقی کرده ؟ نه ! چشم من پراید بین و 206 بین شده. کانون توجه من وقتی پراید دارم ، سمت پرایده.
انسانهای موفق کانون توجهشون به همه سمت هست ، و انسانهای ناموفق معمولا کانون توجهشون معطوف به کمبود و یا نبود امکاناته.
و چون انسان ناموفق همیشه توجهش به چیزهاییه که نداره ، هیچ وقت نمی تونه امکانات و چیزهایی رو که داره ببینه.
خیلی وقتا ما فکر می کنیم راه حلی وجود نداره ، فکر می کنیم دیگه هیچ راهی نیست و چون این فکر رو می کنیم ، راه حل ها خودشون رو قایم می کنند چون ما حاضر نیستیم از جهات مختلف به موضوعات نگاه کنیم.