تماس گرفت پشت سر هم حرف میزنه تقریباً یه کلمه من میگم یه فصل اون - میگه چقدر کم حرفی ؟ (چه جوابی بدم بهتره -آخه مگه فرصت میشه که من حرفی بزنم) میگم معمولا کم حرف میزنم بیشتر شنونده ام – و اون باز ادامه میده
از لحظه ای که سوار ماشینش شدم شروع کرد به حرف زدن از خودش گفت و از کار و بارش – خانواده و دوستانش – قصه گفت و خاطره
پام خسته شده بهش پیشنهاد میدم کمی قدم بزنیم موافق نیست به حرفهاش ادامه میده یه نگاهی به ساعت موبایلم میندازم (داره دیرم میشه)
تا ایستگاه مترو منو رسوند در حالیکه اسمم رو نپرسیده – ازم نمی خواد چون امروز با اون بودم وقتی رسیدم خونه یه sms بدم-حرفی هم از اینکه می تونه گاهی بهم زنگ بزنه نمی زنه – درباره قرار بعدی هم چیزی نمیگه
یاد این ترانه افتادم
دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمیشدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره ام کم نشد
من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه
اشتباه پشت اشتباه
این اولین داستانک منه لطفا نظرتون رو بنویسید J ممنون