سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غایت دانش، عمل نیکوست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
آسمان(6)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :18
کل بازدید :206684
تعداد کل یاداشته ها : 243
103/1/30
11:3 ع


مشخصات مدیروبلاگ
 
شادی[164]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
ستاره سهیل آریایی Romance *** اسوه ها *** سفیر دوستی مشاوره - روانشناسی کوچه باغ شاه تور منطقه آزاد آزاد اندیشان ترانه ی زندگیم (Loyal) دهاتی نگاهی دیگر سکوت پرسروصدا سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani انتظار دلنوشته های یه دختر مهندسی متالورژِی عشق گمشده فیلسوف عاشق روح الله دلنوشته های قاصدک نسیم یاران روژمان برادران شهید هاشمی بیا ازدواج کنیم راه کمال کانون فرهنگی شهدا عشق پنهان کیهان دانلود یک نفس عمیــــــــــق مینویسم بنام خواهرم آیــــــــات .: غریـبـه :. پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان دکتر علی حاجی ستوده قافیه باران عدالت جویان نسل بیدار حقوق خانواده هگمتانه پسری ازنسل امروز خواندنی‌های جالب راجع به همه چیز بلوچی از شهرستان چابهار روزبه قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی فقط من برای تو موعود هادی درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ کلاغ پر چم مهر ME&YOU ستاره خاموش من.تو.خدا یامهدی I & YoU عشق پنهان سینوهه هو العشق خاطرات دانشجویی adamak گلیرد soheila چشم های یشمی FANTOM داستانا سرا به دنبال من اگر می آیی....... مادر ثریای کویر ایران آهنگهای بروز دنیا دوست خوب مدرسه هنر سلام خوش اومدین .: شهر عشق :. نوشته های دلم رویابین وب سایت روستای چشام (Chesham.ir) نغمه ی عاشقی وبلاگ صدف= عشق طلاست فقط برای تو all نیروی هوایی دلتا ( آشنایی با جنگنده های روز دنیا ) بمب خنده هنوز مال منی دنیای امروز درس های زندگی نبض شاه تور من و تو جیگر نامه انجمن تربیت بدنی هیچستان Ali reza khosravi کلبه عاشقان غریبه ها کارگاه داستان متعهد


گوشهایم را می گیرم ... و چشم هایم را می بندم ... و زبانم را گاز می گیرم ....

ولی..

 حریف افکارم نمی شوم ...

چقدر دردناک است .........................

فهمیدن


  
  

کودک گرسنه شادمان به سمت در دوید
مرد
باز هم دست خالی به خانه آمده بود
کودک
 نگاهی به چشمان خیس و شرمسار پدر انداخت!!!!...........
دستان پدر را بدست گرفت تادیگر خالی نباشند


90/6/5::: 12:51 ع
نظر()
  
  


پادشاهی می‌خواست نخست وزیرش را انتخاب کند. چهار اندیشمند بزرگ کشور فراخوانده شدند.

آنان را در اتاقی قرار دادند و پادشاه به آنان گفت که: «در اتاق به روی شما بسته خواهد شد و قفل اتاق، قفلی معمولی نیست و با یک جدول ریاضی باز خواهد شد، تا زمانی که آن جدول را حل نکنید نخواهید توانست قفل را باز کنید. اگر بتوانید مسئله را حل کنید می‌توانید در را باز کنید و بیرون بیایید.»

پادشاه بیرون رفت و در را بست. سه تن از آن چهار مرد بلافاصله شروع به کار کردند. اعدادی روی قفل نوشته شده بود، آنان اعداد را نوشتند و با آن اعداد، شروع به کار کردند.

نفر چهارم فقط در گوشه‌ای نشسته بود. آن سه نفر فکر کردند که او دیوانه است. او با چشمان بسته در گوشه‌ای نشسته بود و کاری نمی‌کرد. پس از مدتی او برخاست، به طرف در رفت، در را هل داد، باز شد و بیرون رفت!

و آن سه تن پیوسته مشغول کار بودند.آنان حتی ندیدند که چه اتفاقی افتاد! که نفر چهارم از اتاق بیرون رفته.

وقتی پادشاه با این شخص به اتاق بازگشت، گفت: «کار را بس کنید. آزمون پایان یافته.»

من نخست وزیرم را انتخاب کردم.» آنان نتوانستند باور کنند و پرسیدند: «چه اتفاقی افتاد؟ او کاری نمی‌کرد، او فقط در گوشه‌ای نشسته بود. او چگونه توانست مسئله را حل کند؟» مرد گفت: «مسئله‌ای در کار نبود. من فقط نشستم و نخستین سؤال و نکته‌ی اساسی این بود که آیا قفل بسته شده بود یا نه؟ لحظه‌ای که این احساس را کردم فقط در سکوت مراقبه کردم. کاملأ ساکت شدم و به خودم گفتم که از کجا شروع کنم؟

نخستین چیزی که هر انسان هوشمندی خواهد پرسید این است که آیا واقعاً مسأله‌ای وجود دارد، چگونه می‌توان آن را حل کرد؟ پس من فقط رفتم که ببینم آیا در، واقعاً قفل است یا نه و دیدم قفل باز است.»

پادشاه گفت: «آری، کلک در همین بود. در قفل نبود. قفل باز بود. من منتظر بودم که یکی از شما پرسش واقعی را بپرسد و شما شروع به حل آن کردید؛ در همین جا نکته را از دست دادید. اگر تمام عمرتان هم روی آن کار می‌کردید نمی‌توانستید آن را حل کنید.

این مرد، می‌داند که چگونه در یک موقعیت هشیار باشد. پرسش درست را او مطرح کرد.»


90/6/5::: 9:40 ص
نظر()
  
  

کوک کن ساعتِ خویش !اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر دیر خوابیده و برخواسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !که مـؤذّن، شبِ پیـش دسته گل داده به آب و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعتِ خویش !شاطری نیست در این شهرِ بزرگ که سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !که سحرگاه کسی بقچه در زیر بغل،راهیِ حمّامی نیست که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !رفتگر مُرده و این کوچه دگرخالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !ماکیان ها همه مستِ خوابندشهر هم . . .خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !که در این شهر، دگر مستی نیست که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردداز صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر و در این شهر سحرخیزی نیست و سـحر نـزدیک است .....


  
  
<      1   2   3   4   5      
پیامهای عمومی ارسال شده
+ یاد بگیریم که حضورمان پیوسته تغییر مثبتی در زندگی دیگران ایجاد کند حتی با یک سلام صمیمانه :)
+ عید سعید مبعث بر همه مسلمانان جهان مبارک باد