سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طمع حکمت را از دلهای دانایان می برد . [پیامبر خدا علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
آسمان(6)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :7
کل بازدید :206186
تعداد کل یاداشته ها : 243
103/1/9
8:32 ع


مشخصات مدیروبلاگ
 
شادی[164]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
ستاره سهیل آریایی Romance *** اسوه ها *** سفیر دوستی مشاوره - روانشناسی کوچه باغ شاه تور منطقه آزاد آزاد اندیشان ترانه ی زندگیم (Loyal) دهاتی نگاهی دیگر سکوت پرسروصدا سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani انتظار دلنوشته های یه دختر مهندسی متالورژِی عشق گمشده فیلسوف عاشق روح الله دلنوشته های قاصدک نسیم یاران روژمان برادران شهید هاشمی بیا ازدواج کنیم راه کمال کانون فرهنگی شهدا عشق پنهان کیهان دانلود یک نفس عمیــــــــــق مینویسم بنام خواهرم آیــــــــات .: غریـبـه :. پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان مجمع فرهنگی فاطمیون شهرستان لنجان دکتر علی حاجی ستوده قافیه باران عدالت جویان نسل بیدار حقوق خانواده هگمتانه پسری ازنسل امروز خواندنی‌های جالب راجع به همه چیز بلوچی از شهرستان چابهار روزبه قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی فقط من برای تو موعود هادی درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش بــــزرگ کلاغ پر چم مهر ME&YOU ستاره خاموش من.تو.خدا یامهدی I & YoU عشق پنهان سینوهه هو العشق خاطرات دانشجویی adamak گلیرد soheila چشم های یشمی FANTOM داستانا سرا به دنبال من اگر می آیی....... مادر ثریای کویر ایران آهنگهای بروز دنیا دوست خوب مدرسه هنر سلام خوش اومدین .: شهر عشق :. نوشته های دلم رویابین وب سایت روستای چشام (Chesham.ir) نغمه ی عاشقی وبلاگ صدف= عشق طلاست فقط برای تو all نیروی هوایی دلتا ( آشنایی با جنگنده های روز دنیا ) بمب خنده هنوز مال منی دنیای امروز درس های زندگی نبض شاه تور من و تو جیگر نامه انجمن تربیت بدنی هیچستان Ali reza khosravi کلبه عاشقان غریبه ها کارگاه داستان متعهد



امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. 
آقای صندوقدار مردی حدوداً 50 ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!" القصه… ،
هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب !
اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم .
آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT)  را به دست آورد . سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "8000 تومان قیمت شیرینی به اضافه  250تومان پول جعبه می شودبه عبارت 8250 تومان "
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول ! رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی! " پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : " امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! "
چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. به قول دوستم  Lableنزنم روی آدمها. ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی !!!!! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی…

متن فوق یه ایمیل بود که از متنش خوشم اومد گذاشتمش اینجا -تجربه من نیست

پست قبلی ام هم بسیار زیباست - طولانیه -ولی می ارزه که بخونیدش:)


90/9/28::: 8:48 ص
نظر()
  
  

صحبت کردن از ادراک سلول اولیه مستلزم اینه که ما " کلیو باکستر " رو که " پدر نیروی ادراک سلول اولیه " نامیده شد، رو بشناسیم.: کلیو باکستر" کسی است که هیچ گونه مدرک تحصیلی ندارد،دارای مدرک دکترا هم نیست، این آقا با وجود اینکه در دانشگاه تگزاس و همین طور در کالج " میدلبوری در ورمونت" و تگزاس آ_ ام ، به تحصیل در رشته های مهندسی و کشاورزی و روانشناسی پرداخت ، به دلیل یک ترم نرفتن به دانشگاه از اخذ مدرکهای علمی خودش محروم شد.به قول گودمن، گوروی بزرگ متافیزیک: "شاید اگه کلیو باکستر از داشتن مدرک فارغ التحصیلی خود در هر رشته ی علمی، محروم نمی شد، آن وقت تمام دانشمندان جهان و همین طور من و شما، هرگز پی نمی بردیم که چنانچه یکی از انگشتان ما زخمی شود، کرفسها و کلم قمریهای درون یخچال ما آن را حس کرده و به ثبت خواهند رسانید. "  ( تعجب نکنید، براتون توضیح می دم. )
به گونه ای شاعرانه تر:  " انسان نمی تواند به گلی دست بزند بدون آنکه ستاره ای در آسمان بلرزد. 
حالا که میدونم کنجکاو شدین تا  رابطه زخمی شدن انگشت رو با کلم قمریهای توی یخچال بدونید، پس می ریم سر اصل ماجرا. شروع ماجرا :در فوریه ی 1996 ، کلیو باکستر توی لابراتوار خودش در شهر نیویورک، نشسته بود که به طور اتفاقی نگاهش به گیاه بزرگ سبز رنگش افتاد که گوشه ی آزمایشگاه قرار داشت.اون به نظرش رسید که گیاهش اندکی بی حال و افتاده است و تصمیم گرفت به اون آب بده. بعد ناگهان به فکرش رسید که چقدر وقت می گیره تا آب از ریشه ها به سمت برگهای گیاه برسه.بنابراین اون یک جفت الکترود با نمودارهای مختلف به یکی از برگها وصل کرد.به قول خودش اون یه کمی هم احساس بلاهت از این کارش پیدا کرد چون هیچ آدم تحصیل کرده و درس خونده ای در امور علمی چنین کاری نمی کنه، اون صبر کرد تا ببینه که آیا امکان داره رطوبت وارده به گیاه به کندی و به تدریج باعث تغییر دادن سطح مقاومت گیاه بشه و آن قدر ملموس باشه تا بر روی نقشه ی نمودار ظاهر بشه یا نه؟
اینجا معجزه اتفاق افتاد، اون دید که روی نمودار واکنشی آنی ظاهر شد، به نظر باکستر رسید که واکنش گیاه مزبور که در این هنگام وضعیتی بهتر داشت، به واکنش انسانی که تحت تاثیر محرکی عاطفی و احساسی قرار گرفته باشه، شبیه بود، اون با هیجان از خودش پرسید آیا گیاه مزبور می تونه همانگونه هم واکنشی انسانی در برابر تهدید به سلامت و امنیتش، بر روی نمودار ظاهر کنه؟! و تصمیم گرفت یکی از برگهای گیاه رو بسوزونه و این رو امتحان کنه.بهتره اینجای داستان رو از زبون خود باکستر بشنوید : " ...درست در لحظه ای که تصویر آتش در ذهنم نقش بست، مداد دستگاه با شدتی وحشیانه به حرکت در اومد و از روی صفحه ی نمودار بیرون افتاد، این اتفاق به شدت من رو منقلب کرد.یعنی گیاه بدون اینکه برگش سوزانده بشه به محض اینکه باکستر در ذهنش تصویر سوزوندن اون رو مجسم کرد، واکنش ترس نشون داده بود. یعنی گیاه به وسیله ی نوعی ارتباط سلول اولیه، مورد تهدید قرار گرفتن سلامت و امنیش را حدس زده بود.
 ادامه ی تحقیقات : از آن روز به بعد، باکستر صدها آزمایش گوناگون در این ارتباط انجام داد و با کوشش زیاد سعی کرد شواهد بیشتری از نیروی ادراک سلول اولیه، نه تنها در حیات نباتی و گیاهی، بلکه در میوه ها و سبزیجات و تخم مرغ تازه و ماست و سلولهای خونی انسان و بافتهای پوستی و حتی اسپرماتوزوئید هم به دست آورد. اون ثابت کرد که گیاهان به هر نوع نشانه ای از ناراحتی و ناامیدی که بر اثر مورد تهدید قرار گرفتن زندگی سلولهای هر عضوی از جامعه ی زنده، ارسال شده باشه، واکنش نشون می دن. گیاهان حتی از سلولهای مرده ی موجود در خون خشک شده ای که از انگشتان اتفاقا" مجروح شده ی فردی چکیده میشه، هم علایمی دریافت میکردند و واکنش نشون می دادند .
 کشف بزرگ :کلیو کشف کرد که گیاهان قادرند علایمی از ارتباطات ذهنی انسان را از فواصل بسیار دور دریافت کنند، اون به گیاهانش الکترود وصل میکرد و وقتی از فاصله ی بیست کیلومتری به آب دادن به اونها فکر میکرد ، گیاهان علایم شادی و لذت رو بروز می دادند. تصویر ذهنی نه کلام : تصاویر و احساسی که از دیگر موجودات ارسال میشه و گیاهان اون رو دریافت می کنند، کلمات بر زبان رانده شده رو شامل نمیشه ، این خیلی طبیعیه چون گیاهان دوره ی آموزشی فراگیری زبان ما رو سپری نکرده اند، و کلماتی مثل آتش و آب و یا جملاتی مثل  دوستت دارم گیاه من، یا الان بهت آب می دم یا شاخه هات رو می کنم  ، رو متوجه نمی شوند و به اون واکنش نشون نمی دهند اما هنگامی که چنین نیاتی را به جای راندن بر زبان، در ذهن مجسم کنید ( مثلا" در ذهن مجسم کنید که به محض رسیدن به خونه آب پاش رو بر می دارید و گلها رو آب می دید) اون وقت،  اونها مفهوم شادی، لذت، تهدید، غم و ... رو حتی از راه دور درک می کنند و واکنش نشون می دن. چرا باکستر این پدیده را ادراک سلول اولیه نامید؟به این دلیل که این نیروی ادراک بدون توجه به عملکرد بیولوژیکی در نظر گرفته شده ی فردی اونها، تمام سلولهایی را که او نحوه ی کارشان را مورد آزمایش قرار داد، شامل میشه، اون این آزمایشها رو روی جانوری تک سلولی به نام پارامسیوم انجام داد و دید حتی یه جانور که فقط یک سلول داره می تونه از فواصل دور تصاویر ذهنی آدمها رو درک کنه و بهش واکنش نشون بده‍‍‍‍ ، اون دور و بر جانور رو پر از مخزنهای قفل دار و قفس های پرده ای کرد اما هیچ مانع فیزیکی نتونست مانع بشه که سلولهای مورد آزمایش اون به تصویرهای ذهنی آدمها واکنش نشون ندن.باکستر نتیجه گرفت : " با آن که امکان دارد بسیار تعجب آور به نظر برسد، چنین می نماید که یک علامت نیروی حیاتی وجود داد که تمامی مخلوقات را به هم وصل می کند.  " سایر تحقیقات باکستر : بعضی ازکشفیات باکستر خیلی سرگرم کننده وشگفت انگیزه که من چند تاش رو براتون می گم چون از اهمیت ویژه ای برخورداره
 جست و خیز سبزیجات : اون و همکارهاش الکترودهایی رو به سه نوع مختلف سبزی تازه متصل کردند. اون وقت یکی از دوستهای باکستر تو ذهنش مجسم کرد که تصمیم داره بره و یکی از اون سه سبزی رو در آب جوش بندازه، سبزی انتخاب شده همین که در مغز انتخاب کننده، برگزیده شد قبل از اینکه حتی توسط دست لمس بشه از خودش واکنشی رو نشون داد( این واکنشها توسط دستگاه ثبت و دیده میشه نه با چشم ) . که اونها اسمش رو گذاشتن بی هوشی، چرا؟ چون روی صفحه ی رسم نمودار، ناگهان جهشی به سمت بالا دیده شد و سپس بلافاصله خط مستقیمی رسم شد که نشان دهنده ی حالت بی هوشی است، در واقع این واکنش گیاهه برای اینکه درد نکشه، اون حالت بی هوشی پیدا می کنه تا تجربه ی دردناکی رو که در انتظارشه بتونه تحمل کنه.
دو سبزی دیگر همچنان به جست و خیزهای خود( بر روی صفحه ی نمودار) ادامه دادند تا آنکه سبزی از هوش رفته، آب پز شد. اون وقت دو سبزی دیگه با نوعی ناراحتی دلسوزانه واکنش نشون دادند .

 واکنش  تخم مرغها : اونها این آزمایش رو با تخم مرغها هم انجام دادند و به نتیجه ی مشابهی رسیدند. وقتی توی ذهن تصمیم گرفتند که یک تخم مرغ رو از داخل یخچال بردارند و بشکنند، تخم مرغ همون عکس العمل اغما رو نشون داد و از هوش رفت، وقتی تخم مرغ شکسته ای رو در کنار تخم مرغهای سالم قرار دادند، تخم مرغهای سالم واکنشی عصبی از خودشون نشون دادند.

خانم گیاه شناس یا جادوگر بدجنس گیاهان : یک بار خانم گیاه شناسی پیش کلیو آمد تا به چشم خودش واکنش نشون دادن گیاهان رو ببینه.کلیو قبول کرد و خانم ر و پیش گیاهانش برد و شروع کرد به گیاهانش الکترود وصل کردن. اما در نهایت تعجب دید که همه ی گیاهان حالت بی هوشی از ترس پیدا کرده اند و هیچ واکنشی نشون نمی دهند، کلیو اندیشید باید اونها با ورود خانم دچار این حالت شده باشند اون از زن پرسید که در هنگام ورود به لابراتوار چه افکاری در ذهن داشته؟ خانم گیاه شناس پاسخ داد که :" من بیشر مواقع گیاهان رو جمع می کنم و در آزمایشگاه در اجاقی می سوزونم تا وزن خشک شده شان را به دست بیاورم " معما حل شده بود گیاهان وحشتزده ی کلیو، از طریق نیروی ادراک گیاهی شون فهمیده بودند که جادوگر بدجنس گیاهها، با اون افکار ترسناکش وارد لابراتوار شده و همه از ترس بی هوش شده بودند، به محض بیرون رفتن خانم همه ی گیاهها به حالت عادی در اومدند، کلیو باکستر نتیجه گرفت گیاهان براستی قادرند هر گونه حال و حسی را در هاله ی تابان انسانها، به هنگام نزدیک شدنشان به خود جذب کنند.و با ادامه ی تحقیقاتش فهمید که این درباره ی هر سلول اولیه ای صدق می کند نه فقط گیاهان.

 شناسایی قاتل:تعدادی افسر پلیس دانشجو، از چند ایالت مختلف شاهد این آزمایش بودند. از میان شش افسر پلیس یکی انتخاب شد تا نقش قاتل را بازی کند این افسر، یکی از دو گیاهی را که به مدت چندین هفته در کنار هم بودند، انتخاب کرد و از درون گلدان بیرون کشیدآنگاه برگهای گیاه کنده شده را کند و ریز ریز کرد آنهم در برابر گیاه دیگر چند ساعت بعد آن شش افسر پلیس یکی یکی وارد اتاق شدندو در برابر گیاه شاهد عینی ، که الکترودهایی به آن وصل شده بود، قرار گرفتند. آن گیاه حالت طبیعی ویژه ی خود را داشت که بر روی صفحه ی نمودار دستگاه نقش می بست و هیچ گونه واکنش غیر عادی نشان نمی داد. اما وقتی افسری که دوست گیاه یاد شده را کنده بود، و به قتل رسانده بود، وارد اتاق شد ، گیاه بلافاصله و به شدت واکنش نشان داد.
این قضیه این فکر را پدید آورد که در آینده ای نزدیک، ممکن است یک قاتل یا دزد که وارد خانه ای شده، به استناد شهادت یک گیاه،مجرم شناخته بشود چون گیاه یا سلول اولیه همین واکنش را نسبت به انسانی که در برابرش به قتل رسیده باشد نشان می دهد و این فقط شامل قتل نیست گیاهی که شاهد کتک کاری یا خشونت یا دعوا یا مشابه آن باشد می تواند شهادت  بدهد. اهمیت این اکتشاف باعث شد تا این موضوع به نام " ادراک سلول اولیه "نامیده شود و"کلیو باکستر" از نظر دانشمندان علوم،" پدر سلول اولیه" نامیده شود. ( اگر مایلید در مورد نتایج شگفت انگیزی که کلیو و همکارانش به دست آوردند، بیشتر بدانید می تونید به کتاب " زندگی مرموز گیاهان " نوشته ی پیتر تامکینز و کریستوفر برد  مراجعه کنید یا کتاب ارتباطات بیولوژیکی و قابلیتهای آن نوشته ی کلیو باکستر به همراهی استیفن وایت)
خوب! حالا به نتایجی که می خوایم از این مبحث بگیریم، می رسیم ،

1 _ وقتی گیاهان و حتی تخم مرغها ی داخل یخچال و سبزی تازه از زمین کنده شده و حتی یک موجود تک سلولی ( کلا" سلول هر موجود زنده یا چیزی که متعلق به موجود زنده است مثل تخم مرغ)می توانند تصاویر ذهنی انسانها رو دریافت کنند آیا ما به عنوان برتر مخلوقات نباید بتونیم آگاهانه این کار رو انجام دهیم؟! پس چرا بعضی از ما، گاهی فکر می کنیم شناخت نیروهای ذهنیمون گناهه و با دین یا سعادت اخروی ما و خواست خداوند مغایرت داره؟! اگر این خصوصیت ( که ما اون رو بعدها بررسی می کنیم و حتی به تمرین تله پاتی می پردازیم) نا پسند بود آیا خداوند اون رو در تمام سلولهای موجودات زنده قرار می داد؟!

2 _ در می یابیم که درست ترین نوع ارتباط با دیگر موجودات اینه که از طریق درونمون با درون اونها برخورد کنیم نه فقط با کلام. زبان اهمیتی نداره. گیاهان و سایر موجودات کلام رو نمی فهمند اما همگی تصاویر ذهنی آدمهایی با زبانهای متفاوت رو دریافت می کنند اینجاست که می فهمیم چرا با انجام دادن تمرین بخشایش برای دیگران یا نوشتن نامه برای فرشته ی آدمها باعث ایجاد حوادث بهتری می شویم.

3 _ با این مثالها اهمیت ساختن تصاویر ذهنی و تجسم خلاق رو می فهمیم. وقتی ما تصویر ذهنی می سازیم همه ی کائنات آن را دریافت می کنند. پس مراقب تصویرهای ذهنی که می سازیم باشیم.


4_ از این وحدتی که در تمام سلولهای زنده وجود داره به یگانگی و وحدانیت خداوندی که چنین نظمی را برقرار کرده می رسیم. ( وحدت در عین کثرت) "تبارک الله احسن الخالقین."
آیا ما خودمون رو از چنین خداوندی بزرگتر و با فهم و شعور ترمی دونیم که برای اون تعیین تکلیف می کنیم که چی به ما بده و چی نده؟! و تصمیم می گیریم که کدام دستور خدا را که مطابق میلمونه انجام بدیم و کدومش رو انجام ندیم؟!

 


  
  

داستان از این قرار است که یک روز جناب کافکا ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختربچه‌ای می افتد که داشت گریه می کرد. کافکا جلو می‌رود و علت گریه ی دخترک را جویا می شود. دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ می‌دهد : «عروسکم گم شده !»

 کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : «امان از این حواس پرت! گم نشده ! رفته مسافرت.» دخترک دست از گریه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : «از کجا میدونی؟»

کافکا هم می گوید : «برات نامه نوشته و اون نامه پیش منه.» دخترک ذوق زده از او می پرسد که آیا آن نامه را همراه خودش دارد یا نه که کافکا می‌گوید : «نه . تو خونه‌ست. فردا همینجا باش تا برات بیارمش» .
کافکا سریعاً به خانه‌اش بازمی‌گردد و مشغول نوشتن ِ نامه می‌شود. چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است ! و این نامه‌ نویسی از زبان ِ عروسک را به مدت سه هفته ادامه می‌دهد ؛ و دخترک در تمام این مدت فکر می‌کرده آن نامه ها به راستی نوشته‌ی عروسکش هستند. و در نهایت کافکا داستان نامه‌ها را با این بهانه‌ی عروسک که «دارم عروسی می کنم» به پایان می‌رساند.» *
این؛ داستان همین کتاب “کافکا و عروسک مسافر” است. اینکه مردی مانند کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شاد کردن دل کودکی کند و نامه‌ها را – به گفته‌ی همسرش دورا – با دقتی حتی بیشتر از کتابها و داستان‌هایش بنویسد؛ واقعا تأثیرگذار است.
«او واقعا باورش شده بود. اما باورپذیری بزرگترین دروغ هم بستگی  به صداقتی دارد که به آن بیان می‌شود.- امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته؟این دوّمین سوال کلیدی بود. و او(کافکا) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود.پس بی هیچ تردیدی گفت:- چون من نامه‌رسان عروسک‌ها هستم.»


90/9/24::: 11:36 ص
نظر()
  
  

عاشق بودن

تجربه تمامی احساسات بیرون از عشق

و از نو بازگشت به عشق است .

عاشق بودن

تحمل رنج و درد

و توانایی غلبه و از یاد بردن این رنج و درد است .

عاشق بودن

همان است که بدانی دیگری کامل نیست.

بتوانی بخش های نازیبا را ببینی ولی

بر بخش هایی که دوست می داری تاکید کنی

و شادمانه هر دو را بپذیری.

عاشق بودن

بر پا ساختن ستونهای استوار بر بنای احساسات است

ولی جایی نیز برای تغییر بگذار

چون

داشتن احساس یکسان در تمام عمر

جایی برای رشد ،‌تجربه و آموختن نمی گذارد.

عاشق بودن

توانمند بودن در پذیرفتن ایده ها و واقعیت های نو است

دانستن آن است که دیگری نیز آنچه که بوده باقی نمی ماند

و تغییر آرام آرام او را دگرگون می کند.

عاشق بودن

بخشیدن تا سرحد فقر است

والاترین هدیه ها بین دوستان

اعتماد است و درک متقابل

این دو ارمغان عشق اند.

عشق ایثار چیزی بیش از تمامی خود است ،

تنها در طلب لبخندی کوچک .

عاشق بودن

دیدن نه تنها با چشم که با دل است

پرورش بینشی در ژرفای احساس خود و دیگری است

داشتن درکی نیکو از پیوند میان دو انسان است .

عاشق بودن

فدا کردن خود به تمامی است

آماده تا بگویی:

" اینک من

و دوستت دارم بسیار و بسیار!

ندای تمام وجودم"

نه اینکه هر دم به رنگی در آیی و هر روز

نوایی دگر ساز کنی تا پذیرفته شوی

بلکه چنان تغییر کنی تا نور خوبی ها

ظلمت کمبودهایت را بپوشاند!

ترزا . ام . ریچیز


90/9/23::: 11:29 ص
نظر()
  
  

گفته و ناگفته ای بس نکته ها کین جاست

آسمان باز ، آفتاب زر

باغ های گل ، دشت های بی در و پیکر .

سر برون آوردن گل از درون برف

تاب نرم رقص ماهی در بلور آب

خواب گندمزار در چشمه ی مهتاب

بوی عطر خاک باران خورده در کهسار

آمدن، رفتن ، دویدن ، عشق ورزیدن

در غم انسان نشستن

پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن.

آری آری زندگی زیباست !

زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست

گر بیفروزیش ، رقص شعله اش در هر کران پیداست .

ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست .

زندگانی شعله می خواهد

شعله ها را هیمه سوزنده

جنگلی هستی تو ای انسان !

جنگل ، ای روییده ی آزاده

سر بلند و سبز باش !

ای جنگل انسان ، ای جنگل انسان!


90/9/22::: 8:42 ص
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ یاد بگیریم که حضورمان پیوسته تغییر مثبتی در زندگی دیگران ایجاد کند حتی با یک سلام صمیمانه :)
+ عید سعید مبعث بر همه مسلمانان جهان مبارک باد